تصمیم عجیب یک دعانویس

ماهی 20 میلیون تومان برای احضار روح درآمد داشت

این بار کارش بستن بخت دیگران با احضار روح نیست. حالا دیگر به عنوان نیروی خدماتی با یک شرکت همکاری می کند و خرج زندگی اش را در می آورد. اتفاقا این روز های دم عید هم حسابی سرش شلوغ است. به هر حال با نزدیک شدن به عید و خانه تکانی های خانواده های ایرانی، شرکت هایی که کارشان فرستادن کارگر برای تمیز کردن و انجام کار های خدماتی برای خانه ها و اداره هاست. بازار شان داغ می شود. هر کدام از این کارگر های ساکت و سختکوش، داستان زندگی خود را دارند.

  1. سه شنبه ۶ فروردین ۹۸ ساعت ۲۲:۱۰ (۵ سال،۱ ماه قبل)
 پدر و برادرم دعانویس‌اند
به گزارش فرانگر

حالا ما تصمیم داریم تا داستان زندگی کاوه را از زبان خودش بشنویم. جوانی هجده ساله که با هزار امید و آرزو تصمیم گرفت به تهران بیاید و کار و روزی حلالی پیدا کند کارمای که عطای کار قبلش را به لقای آن بخشید و بی خیال درآمد ماهی ۲۰ میلیون تومانی آن شد. تصمیمی که شاید خیلی از ما اگر بودیم نمی توانستیم بگیریم و از در آمد زیادمان بگذریم کاوه اصالتا اهل کردستان است و کار جدیدش مثل کار قبلی نوشتن طلسم و دعا نیست. حالا او به عنوان نیروی خدماتی، عید ها برای خانه تکانی به خانه های مختلف می رود تا با یک کار سالم زندگی خود و خانواده اش را بچرخاند اصلا بگذارید اصل داستان را از زبان خودش بشنویم.
این یک مصاحبه خواندنی با جوان سخت کوش کردی است که در یک دو راهی عجیب تصمیم سختی برای آینده اش گرفت. تصمیمی که شاید خیلی از ما اگر جای او بودیم نمی توانستیم بگیریم.

کمی از خودت و خانواده ات بگو.
متولد سال ۱۳۷۸هستم و ۱۸ سال دارم. تحصیلات ام دیپلم است و تقریبا از پانزده سالگی مشغول به کار شده خانواده ام سنندج زندگی می کنند، خیلی کم پیششان می روم و می آیم، چون بیشتر وقت ها سر کارم نمی توانم خیلی زیاد به خانواده ام سر بزنم. تا جایی که بتوانم به خانواده ام کمک می کنم، اما بیشتر خرج خانواده، با برادر بزرگم است.
چند خواهر و برادر داری؟ چه کار می کنند؟ درس می خوانند با کار می کنند؟
یک برادر و چهار خواهر دارم که همه آن ها ازدواج کرده اند برادرم شغل پدرم را دنبال کرد و در کنار دعانویسی و طلسم است. خواهر ها هم ازدواج کرده اند، فقط من توی خانواده ام مجردم، بعد از فوت پدرم، کتاب هایش به برادرم رسید. کتاب ها خیلی قدیمی بودند و برادرم هم این کار را یاد گرفته بود و با کتاب های پدرم کار را ادامه داد. من هم از برادرم کار را یاد گرفتم.
در آمدت این روز ها نسبت به کار قبلی که داشتی تغییری کرده؟
درآمدم الان تقریبا ماهانه یک میلیون و ۷۰۰ تا یک میلیون و ۹۰۰ هزار تومان است، اما قبلا که کار دعا نویسی می کردم، دست کم، ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد داشتم. آن زمان خیلی راحت پول در می آوردم، زمانی نبود که پول بخواهم و نداشته باشه، مثلا برای یک بخت بستن یا مهر به دل انداختن ۵۰۰ هزار تومان می گرفتم.

از این مشتری ها زیاد داشتم، آدم هایی که می آمدند تا فقط کاری کنم که مهرتان به دل خانواده شوهر یا به دل همسرشان بیفتد، اما دیگر خسته شدم از آن کار و توبه کردم آمدم تهران تا با کار سالم انجام دادن روزی ام را در بیاورم.
چی شد که قید دعانویسی با آن درآمد بالا را زدی و آمدی تهران تا در یک شرکت خدماتی کار کنی با این حقوق کم؟
در کار قبلی خیلی درآمد خوبی داشتم، درآمد ماهانه ام بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان بود. برای کسی که ۱۶ سال دارد، این درآمد خیلی زیاد است، اما دیگر خسته شدم، از خودم بدم آمده بود، چون خیلی وقت ها باید رابطه آدم ها را به هم می ریختم یا بخت دختر ها را می بستم. اصلا آن بنده خدا ها چه گناهی کرده بودند که بخت شان را بستم؟ الان هم معلوم نیست چه کار می کنند؟ دیگر تا آخر عمرشان نمی توانند با کسی ازدواج کنند یا از کسی خوش شان بیاید. شما هم جای من بودید یک روز توبه می کردید، این کار کثیف بود، دیگر از خودم بدم می آمد، تا کی باید طلسم می نوشتم یا بین زن و شوهر ها جدایی می انداختم؟

گفتی برادرت هم کار دعانویسی می کند، خواهرانت هم همین کار را می کنند؟
برادرم کار را از پدرم و وقتی پدرم فوت کرد کتاب ها را برداشت و کار پدرم را ادامه داد. همه مشتری های پدرم بعد از این که فوت کرد، پیش برادرم می آمدند. خواهرهایم ازدواج کرده اند و سر خانه و زندگی شان هستند، آن ها خانه دارند و هیچ کدام در این کار نیستند. تحصیلات دانشگاهی هم ندارند، تا دیپلم درس خوانده اند.

چرا برای کار آمدی تهران؟ در کردستان کار نبود؟
کردستان کار نیست، اگر بود من اصلا تهران نمی آمدم همان شهر خودمان می ماندم. بیشتر جوان ها برای کار یا به شهر های دیگر رفته اند یا بیکارند. خیلی کم هستند کسانی که در شهر خودشان کار پیدا می کنند. خیلی از بچه های سنندج و کردستان که کنکور می دهند یا در دانشگاه شرکت می کنند بیشتر به خاطر درآمد مجبورند کار کنند و مهم ترین مسئله این است که، چون در خود شهر خیلی کار نیست، برای همین اکثراً دانشگاه نمی روند، اما اگر کار بود همزمان درس هم می خواندند.

الان کجا زندگی می کنی؟
توی خانه ای که شرکت خدماتی داده زندگی می کنم. مجانی است، اما برای دادن کار و جای خواب ۴۰ درصد از مبلغ هر مشتری را برمی دارند. بیمه هم نداریم، فقط کار و خواب به عهده آن هاست، چون با کاری که انجام می دهم و حقوقی که دارم اصلا نمی توانم خانه ای بگیرم، اجاره هم نمی توانم بکنم، چون هزینه اجاره ها در تهران خیلی بالاست و من از پس آن برنمی آیم.

مشتری های معروف هم داشتی؟
از همه شهر ها مشتری داشتم، سیم کارت کاری ام را وقتی که توبه کردم سوزاندم تا دیگر کسی زنگ نزند، اما الان شماره جدیدم را هم پیدا کرده اند و مدام زنگ می زنند تا برای آن ها کاری انجام دهم. از قطر و امارات هم مشتری داشتم، اما نه، خیلی از کار هایی را که برادرم انجام می داد، همان زمان هم انجام نمی دادم.

این روز ها به این فکر می کنی که دوباره از یک راه راحت تر امرار معاش کنی؟
می توانستم پول راحتی به دست بیاورم، اما خودم نخواستم، چون راحت پول در آوردن یک حرف است و پول حلال در آوردن یک بحث دیگر. به راحتی ماهی ۲۰ میلیون تومان درآمد به دست می آوردم. هر چیزی که می خواستم داشتم، این که می گویم هر چیزی واقعاً هر چیزی بود، از پول گرفته تا هر چیزی که فکرش را بکنید. اما آن پول برایم برکت نداشت، مثلاً زمانی بود که یک میلیون بابت کاری می گرفتم، اما یک میلیون سریع خرج می شد و اصلا انگار پولی نیامده، انی پول هیچ برکتی برای زندگی ام نداشت. اصلا نمی فهمیدم چه شکلی خرج می شد، کلاً پول درستی نبود، درست است که کار خیر هم می کردیم، مثلاً برای بچه دار شدن کسی که بچه دار نمی شد یا باز کردن بخت کسی که بختش بسته شده بود، اما خیلی وقت ها هم جدایی می انداختم بین آدم ها، یا بخت آن ها را می بستم.
چه انتظاری از زندگی داری یا اصلا بهتر است بپرسم که چه هدفی برای آینده ات داری؟
انتظارم از زندگی این است که حداقل بتوانم برای خودم شغل خوبی دست و پا کنم، زندگی ام را بسازم و خانه یا مغازه ای برای خودم در تهران داشته باشم. برای شروع دوباره و ساختن زندگی ام به تهران آمده ام، دلم می خواهد بتوانم با روزی حلال زندگی ام را بچرخانم و به فکر کار بهتری هستم. چون با این کار خدماتی کاری نمی توانم انجام بدهم. زمانی بود که هر آرزویی می کردم به آن می رسیدم، اما الان دیگر نه! آرزویم این است که بتوانم با کار کردن حداقل مغازه ای برای خودم داشته باشم و کار کنم.

با شرایط کاری الانت فکر می کنی می توانی به آرزو هایی که داری برسی؟
با این وضعیتی که الان هست، نه! امیدی ندارم که به آرزوهایم برسم، چون برای رسیدن به هدف هایم باید پول داشته باشم و الان ندارم، هر قدر هم که تلاش می کنم، به اندازه ای نمی شود که بخواهم بخشی از آن را پس انداز کنم. خیلی وقت ها با خودم می گویم برگردم سر کار قبلی ام که حداقل راحت تر پول درآورم، اما بعد با خودم فکر می کنم، آن شرایطی که از خودت بدت بیاید به خاطر کار هایی که انجام می دهی، ارزش پولش را ندارد.

تا حالا در زندگی حسرت چیزی را خورده ای؟
قبلا نه، اما الان آره. حسرت زندگی راحت، بدون دغدغه خرج زندگی، بدون نگرانی برای آینده، اما قبلا نه، فقط ناراحت بودم که کار خوبی انجام نمی دهم.

در زندگی ات چقدر تلاش کردی تا به این جا برسی؟
خیلی، من از بچگی کار کردم تا به آرزوهایم برسم، تلاش کردم، کار کردم، شاید از نظر خیلی ها کار خوبی هم نبوده، اما مسئله این بود که تنها کاری بود که می توانستم انجام بدهم. برای رسیدن به آرزو ها و هدف هایی که داشتم، تمام تلاشم را می کردم. الان هم برای رسیدن به آرزوهایم به تهران آمدم تا دوباره شروع کنم و به هدف هایی که دارم برسم.

منبع: ویژه نامه نوروزی همشهری جوان





همرسانی نوشتار: